حلاج در آينه ،
دوباره نما يا
ن شد: با ابر گسوا
نش در باد ، باز آن سرود
سرخ « ا نا ا لحق » ورد زبان
ا وست . تو در نماز
عشق چه خواندی؟- که سا لها ست بالایِ دار
رفتی اين شحنه
های پير از مرده ات
هنوز پرهيز می
کنند. نام ترا،
به رمز، رندان ِ سينه
چاک نيشابور در لحظه های
مستی - مستی و را
ستی آ هسته زير
لب تکرارمی
کنند . وقتی تو ،
روی ِ چوبهٌ دار
ت، خموش و مات بو دی ، ما: ا نبوه کرکسان
تماشا ، با شحنه های
مأمور: مأمور های
مغذور، همسان وهمسکوت ماند يم خاکستر ترا باد سحر گهان
هرجا که برد، مردی ز خاک
روئيد. در کوچه باغهای
نشا بور، مستان نيمشب
، به ترنّم، آوازهای
سرخ ترا
باز ترجيع وار
زمزمه کردند. نامت هنوز
ورد زبانهاست.
1348 –
تهران |